بوسهاي خستگي در كن
امروز صبح زود وقتي براي اداره رفتن از خواب بيدار شدم ايليا هم با من بيدار شد انگار نه انگار كه صبح خيلي زود بود اول گفت ماماني من دستشويي دارم ، وقتي به دستشويي بردمش و برگشتم ، ديدم كه دفتر نقاشي و مداد رنگيهاشو برداشته و منتظر من سرجاش نشسته . گفتم : گلم بگير بخواب براي چي نشستي . گفت : ماماني با هم نقاشي كنيم ميدونستم كه اگه گوش نكنم سر صبحي بد خلقي ميكنه به ناچار نشستم و كمي باهاش نقاشي كردم . كم كم داشت ديرم ميشد ، بابايي رو بيدار كردم كه كمي سرگرمش كنه تا من به اداره برسم . بعد از آماده شدن به ايليا جونم گفتم كه ماماني بيا ببوسمت بعد برم با شيرين زبوني ميگه ماماني يه بوس بهت ميدم هر وقت سركار دلت برام تنگ شد عكسمو نگاه كن بعد فكر...
نویسنده :
ليلا مامانيه ايليا
12:42